ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میرود اکبر که از جان بگذرد
وز سرش در راه ایمان بگذرد
میرود کز جان شیرینش کنون
در ره احیای قرآن بگذرد
سوز خواهد تا کسی از جان خود
اندر این صحرای سوزان بگذرد
رهسپار کوی عشق و عاشقی
باید از وادی عرفان بگذرد
عاشق آن باشد که از بهر وصال
از سر و سامان و از جان بگذرد
عاشق آن باشد که اندر بحر عشق
زورق جانش ز طوفان بگذرد
گفت لیلا: ای صفای عمر من!
عمر من مگذار نالان بگذرد
صبر دست آموز بابای تو است
میتواند از تو آسان بگذرد
من ولی نتوانم آخر مادرم
جان که نتواند ز جانان بگذرد
«میروی و گریه میآید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد»
سوی «بابک» یک نظر کافیست کو
ذره وش از مهر رخشان بگذرد
شاعر: افشین بابک