ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهی مـا بدرید، هم توبهی ما بشکست
بنمود رخ زیــبــا، گشتیـم همـه شــیدا
چون هیــچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست
در دام سر زلفش ماندیـم همـه حیران
وز جام می لعلش گشتیم همـه سر مست
از دست بشد چون دل در طرهی او زد چنگ
غرقه زند از حیرت در هر چه بیابد دست
چون سلسلهی زلفش بند دل حیران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست
دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش، اینک سرما پیوست
با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست
از غمزهی روی او گه مستم و گه هشیار
وز طرهی لعل او گه نیستم و گه هست
میخواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست
شاعر: عراقی