اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

عطش اشک

 

شهادت امیرالمومنین امام علی(ع) را به خدمت تمامی دوستان عزیز تسلیت عرض می‌نمایم.

نه فقط مسجدیان سر به گریبان تواند

نخل و چاه و شب و صحرا همه گریان تواند

دامنت با چه گنه سرخ شد از خون سرت

ای که خلق دو جهان دست به دامان تواند

ای به خون خفته بگو کیسه‌ی خرمات کجاست

فقرا منتظر سفره‌ی احسان تواند

کودکانی که گرسنه همه رفتند به خواب

به عزیزان تو سوگند عزیزان تواند

نخل‌ها در عطش اشک تو بردند به سر

چاه‌ها منتظر ناله‌ی پنهان تواند

اختران شیفته‌ی حال نماز شب تو

کوه‌ها منتظر نغمه‌ی قرآن تواند

اشک مظلومی تو می‌چکد از دیده‌ی ما

پاره‌های دل ما برگ گلستان تواند

آسمان‌ها همه گریند به مظلومی تو

عرشیان سوخته‌ی سینه‌ی سوزان تواند

گیسوی حور پریشان شده در باغ بهشت

نه فقط زینب و کلثوم پریشان تواند

نه دل "میثم" دلسوخته ای جان جهان

هر چه دل هست همه زائر ایوان تواند

زخم پنهان

 

امشب چه سینه‌سوز است بانگ اذان مولا

خیزد صدای تکبیر از عمق جان مولا

از لحظه‌های افطار در شوق وصل دلدار

بر چهره می‌درخشید اشک روان مولا

مولا گشوده آغوش بهر وصال جانان

قاتل به مسجد آید بر قصد جان مولا

زهرا کنار محراب با ذکر واعلیّا

یا فاطمه است امشب ورد زبان مولا

زخم سر علی را دیدند اهل مسجد

دردا که نیست پیدا زخم نهان مولا

ای نخل‌ها بگریید ای چاه‌ها بنالید

دیگر علی ندارید ای دوستان مولا

حق علی ادا شد فرق علی دو تا شد

سرهایتان سلامت ای خاندان مولا

ای دوستان بیایید با من به شهر کوفه

تا سر نهیم امشب بر آستان مولا

ریزید ای یتیمان در سفره‌های خالی

خون جگر به جای خرما و نان مولا

«میثم» دگر امیدی در ماندن علی نیست

از دست رفته دیگر تاب و توان مولا

قیام عاشورا

بارد چه؟ خون! که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب! چرا؟

از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا!

نامش چه بود؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی!

مامش که بود؟ فاطمه! جدٌش که؟ مصطفی

چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه

کی؟ عاشرِ محرم! پنهان؟ نه، بر ملا

شب کشته شد؟ نه روز، چه هنگام؟ وقت ظهر

شد از گلو بریده سرش؟ نی نی، از قفا!

سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد!

که؟ شمر، از چه چشمه! ز سرچشمه‌ی فنا...

مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه

کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا

این ظلم را که کرد؟ یزید، این یزید کیست؟

ز اولاد هند؟ از چه کس؟ از نطفه‌ی زنا

خود کرد این عمل؟ نه فرستاد نامه‌ای

نزد که؟ نزد زاده‌ی مرجانه‌ی دغا

ابن زیاد زاده‌ی مرجانه بُد؟ نعم

از گفته‌ی یزید تخلٌف نکرد؟ لا

این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟

نه او روانه کرد سپه سوی کربلا

میر سپه که بُد؟ عُمرِ سعد، او برید

حلق عزیز فاطمه؟ نه شمر بی‌حیا

خنجر برید حنجر او را نکرد شرم؟

کرد، از چه پس برید؟ نپذیرفت ازو قضا

بهر چه؟ بهر آن‌که شود خلق را شفیع

شرط شفاعتش چه بُود؟ نوحه و بکا

کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلی، دو تن

دیگر که؟ نُه برادر! دیگر که؟ اقربا

دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟

سجٌاد! چون بُد او؟ به غم و رنج، مبتلا

ماند او به کربلای پدر؟ نی، به شام رفت

با عز و احتشام؟ نه، با ذلٌت و عنا!

تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟

زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بی‌نوا

بر تن لباس داشت؟ بلی، گَردِ روزگار

بر سر عمامه داشت؟ بلی، چوب اشقیا

بیمار بُد؟ بلی! چه دوا داشت؟ اشک چشم،

بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا

کس بود همرمش؟ بلی اطفال بی پدر

دیگر که بود؟ تب که نمی‌گشت از او جدا

از زینت زنان چه به‌جا مانده بد؟ دو چیز

طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا!

گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه

هندو؟ نه! بت‌پرست؟ نه! فریاد از این جفا

«قاآنی» است قائل این شعرها؟ بلی

خواهد چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صفِ جزا

شعری از قاآنی

مردم فریب

شب یار من تب است و غم سینه سوز هم

تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من

آتش فکند آه و دل سینه سوز هم

گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست

گفتا: که سیمگون مه گیتی فروز هم

گفتم: که بعد از آن‌همه دل‌ها که سوختی

کس می‌خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم

ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی

دل دشمن است و آن صنم دل‌فروز هم

رهی معیری

خنده برق

سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟

ز ناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه

جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است

ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم

که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

به‌خنده‌رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق خنده زنان سوخت آشیانه ما

رهی معیری

گریزان

چرا چو شادی از این انجمن گریزانی؟

چو طاقت از دل بی‌تاب من گریزانی؟

ز دیده‌ای که بود پاک‌تر ز شبنم صبح

چرا چو اشک من ای سیم‌تن گریزانی؟

درون پیرهنت گر نهان کنیم چه سود؟

نسیم صبحی و از پیرهن گریزانی

چو آب چشمه دلی پاک و نرم خو دارم

نه آتشم که ز آغوش من گریزانی

رهی نمی‌رمد آهوی وحشی از صیاد

بدین صفت که تو از خویشتن گریزانی

رهی معیری

ناآشنا

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است

ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست

جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است

و آن گوهر یگانه به‌دریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست

تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است

امروز میخوری غم فردا و همچنان

فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه

آزاده مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه مستانه‌ای ربود

امشب پی ربودن دل‌های دیگر است

غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی

آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

رهی معیری

لبخند صبحدم

گر شود آن‌روی روشن جلوه‌گر هنگام صبح

پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح

از بنا گوش تو و زلف توام آمد بیاد

چون دمید از پرده‌ی شب روی سیمین فام صبح

نیم‌شب با گریه‌ی مستانه حالی داشتم

تلخ شد عیش من از لبخند بی‌هنگام صبح

خواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید

پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح

شست و شو در چشمه‌ی خورشید کرد از آن سبب

نور هستی بخش می‌بارد ز هفت اندام صبح

گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی

از چه آید هر نفس بوی بهشت از کام صبح؟

می‌دود هر سو گریبان چاک از بی‌طاقتی

تا کجا آرام گیرد جان بی‌آرام صبح؟

معنی مرگ و حیات ای نفس کوته بین یکی‌ست

نیست فرقی بین آغاز شب و انجام صبح

این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی

ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح

جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست

در شکر خندی است فرجام من و فرجام صبح

عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت

مردم و نشنیدم از خورشید رویی نام صبح

رهی معیری

مهتاب

ما نقد عافیت به می ناب داده‌ایم

خار و خس وجود به سیلاب داده‌ایم

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت

کاین لاله را ز خون جگر آب داده‌ایم

آن شعله‌ایم کز نفس گرم سینه‌سوز

گرمی به آفتاب جهانتاب داده‌ایم

در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت

جان در هوای گوهر نایاب داده‌ایم

کامی نبرده‌ایم از آن سیم‌تن رهی

از دور بوسه بر رخ مهتاب داده‌ایم

رهی معیری

سیدابوالقاسم نباتی شاعر نامی آذربایجان

آذربایجان این مهد تمدن در دامان مقدس و والای خود شخصیت‌های ارزشمندی را پرورش داده که آوازه‌ی شهرت آنها از مرزها نیز فراتر رفته است. یکی از این گنجینه‌های ادبی و عرفانی آذربایجان را می‌توان استاد حکیم سید ابوالقاسم نباتی معروف به خان‌چوبان و مجنون‌شاه را با افتخار و مباهات تمام ذکر کرد. این شاعر وارسته و بزرگ در سال 1215 هجری قمری مطابق با 1179 هجری شمسی در قریه‌ی اوش‌تبین از محال قره‌داغ به دنیا آمد. پدرش میر یحیی از سادات جلیله و صاحب کرامات آن قریه بود؛ که اصل و نسب وی به حضرت پیامبر اکرم(ص) منتهی می‌شد چنانچه شاعر می‌گوید: 

محترم اوغلی‌یام آدیم نباتی 

ذاتیمیز هاشیمی نسلیمیز عرب

ترجمه فارسی: فرزند شخص محترمی هستم؛ نامم نباتی است، ذاتمان هاشمی و نسلمان عرب است.

مادرش از زنان بسیار محترم و معزز آن محال می‌باشد. نباتی دوران جوانی خود را به حشم‌داری گذرانده و از طفولیت با دشت و کوه و زیبایی‌های طبیعت دل‌گشای آرازباران(ارسباران) انس گرفته بود. در تذکره‌ها و نسخه‌های چاپی از تحصیلات علمی و ادبی او چیزی ننوشته‌اند ولی باید اذعان نمود که نباتی اولین شاعر آذربایجان بوده که به تمام مکاتیب فلسفی و عرفانی و ادبیات کلاسیک و السنه‌ی عرب آشنایی کامل و مطالعه‌ی وافری داشته و این الفت در اشعار زیبا و جاودانه‌ی او کاملاً ملموس می‌گردد و از اینجا می‌توان گفت که وی در عصر خود به طور یقین از علما و اساتید و عرفای عصر خود تلمذ نموده و حتی برخی از آیات قرآن را به نحو احسن به قالب شعر منتقل نموده؛ حسن آفرینش و قدرت کبریایی را ستوده؛ علاوه بر آن مطالعات بسیاری در دواوین مولای روم و شمس تبریزی و مخصوصاً حافظ شیرازی داشته و در اغلب اشعار خود به استقبال آنها شتافته و ارادت خود را به صورت آشکار به حافظ بیان کرده است.

نباتی همانند محمد فضولی و سید عظیم شیروانی و ملا پناه واقف دارای اشعار بسیار لطیف و زیبا و پرجاذبه است که این اشعار در مضامین عرفانی فوق‌العاده مورد توجه ادب دوستان قرار گرفته و معروفیت و محبوبیت او را به قله‌های رفیع رسانیده است. افزون بر همه علاقه‌ی وافر نباتی به حضرات معصومین خصوصاً مولا علی علیه السلام و ذکر مدح و منقبت آنها مبین و مؤید ذوق لطیف و اوج دیانت شاعر است.

نباتی در آخر عمر حشم‌داری و زراعت را ترک کرده و گوشه‌نشینی و عزلت و انزوا را انتخاب نموده و مدت‌های زیادی در مجاور آرامگاه عارف نامی شیخ شهاب الدین معتکف بوده و در این رهگذر مریدان و شاگردان بسیار زیادی داشته و این مریدان از تعلیمات و راهبری و طریقت وی با دل و جان بهره جسته‌اند.

نباتی با لحن بسیار زیبا و دلنشین قرآن را با حفظ قرائت می‌نموده است. نباتی در سال 1268 هجری قمری یا 1230 هجری شمسی فوت نمودند. می‌گویند او تاریخ وفات خود را پیش‌بینی کرده و به مریدان خود نیز این اتفاق را اظهار نظر نموده بود. دیوان اشعار ترکی نباتی با وجود اینکه چندین بار از روی نسخه‌ی خطی و سنگی به وسیله‌ی بنیاد کتابخانه فردوسی طبع شده ولی خالی از اشتباه و نقصان نبوده و همان نقصان در نسخه‌های خطی نیز وجود داشته‌اند؛ لذا روان‌شاد جناب آقای دکتر محمد تقی زهتابی به‌طور اجمالی و گذرا برخی از اشتباهات و نقصان‌ها را اصلاح و تدوین، و تصحیح کامل را موکول به آینده نمودند که متاسفانه اجل مهلت نداده دار فانی را وداع گفتند.

نمونه از آثار نباتی:

اولدی کؤنلوم یئنه بیر زولف چلیپا دلیسی

دوشدی زنجیره نه خوش یئرده بو سودا دلیسی

عور و عریان باش آچیق اوز چؤووروب صحرایه

قویدی مجنونی یاری یولدا بو صحـرا دلیسی

عاشق سـوخته‌دیر بولبول شیدا کی دگیل

کی اولوبدور دیه‌سن بیر گول حمرا دلیسی

رب ارنی دئیلن ذیکری دؤنوب موسایه

دشت ایمن‌ده اولوب نور تجلی دلیسی

چوخلاری مست قیلیب ساقی میخانه عشق

گؤرمدی کیمسه منیم تک بئله رسوا دلیسی

دئمه فرهادایله مجنون دلی‌دیر بیر بری باخ

بیری شیرین دلی‌سیدر بیری لیلی دلیسی

کنج وحدتده تباه اولدی عزیز عؤمروم حئییف

اولمادی یار منه بیر بت زیبا دلی‌سی

خوشلیب‌دیر گؤره‌سن هانسی مزارستانی

دیون اول زاهده ای بیر کوکه حلوا دلی‌سی

گول ایاغینده سحر وقتی ییخیلمیشدیم مست

بیری سسلندی کی ای بو گول رعنا دلیسی

بیر آییل گؤرکی نباتی نئجه اوراد ائله‌ر

ه یاتیبسان بئله ای بیر گؤز شهلا دلیسی

گوزلر گوزلریم

تیکمیشم گوز راهه بر جلادی گوزلر گوزلریم

دامه دوشمیش صیدتک صیادی گوزلر گوزلریم

یوخسه دیرسیز زاهدم من اولموشام خلوت‌نشین

اول صنمدن اوتری بو بربادی گوزلر گوزلریم

بیستون داغین گیدوب گزمک دگل منظورمیز

نقش شیرین تک همان فرهادی گوزلر گوزلریم

تا ائدوب عکس جمالین سینه‌می لوح خیال

ششدر حیرتده برنرّادی گوزلر گوزلریم

برق عشقین آتش سوزانه یاخمیش باغرمی

یاش توکنده دجله‌ی بغدادی گوزلر گوزلریم

مکتب عشق ایچره تا ایتسون منی کامل عیار

اولموشام پا بسته براستادی گوزلر گوزلریم

قویمیم تا اوندان اوزگه کیمسه بو ویرانه‌ده

روز و شب بو خاطر ناشادی گوزلر گوزلریم

پرتو مهر روخوندن تاکی بیلسون بیر نشان

هر طرف سیران ائدوب هریانی گوزلر گوزلریم

جملهی قرآن کتابی ائیله مکدن الورق

اوزگه مطلب یوخ همین بیر آدی گوزلر گوزلریم

محمل لیلی «نباتی» گوزدن اولدو ناپدید

من نه مجنونم کی بو اوتادی گوزلر گوزلریم

سیّد ابوالقاسم نباتی

سید ابوالقاسم نباتی کیمدیر؟

سید ابوالقاسم نباتی ۱۹ اینجی عصرین آذربایجان ادبیاتی نین گؤرکم‌لی سیمالارینداندیر. اونون نباتی، خان‌چوبانی، مجنون‌شاه و باشقا تخلص لرله یازدیغی اثرلر هله اؤز ساغلیغیندا الدن اله گزیر، ائلدن ائله یاییلیردی. شاعرین بیر چوخ شعرلری آذربایجان سرحدلرینی آشیب، تورکیه، اورتا آسیا اؤلکه لرینه‌ده گئدیب چاتمیشدیر.

اونون اصیل تخلصی «نباتی»دیر اوبیری‌لر ایسه خلق طرفیندن وئریلن آیامالاردیر. بودا اونون ایشی، مسلکی و شیدالیغی ایله علاقه‌دار دیر.

او گنج‌لیک ایللرینده ائلین چوبانی اولموشدور. اونا گوره‌ده ائلده «خان‌چونانی» آیاماسیله تانینمش‌دیر. او عین زماندا «گوران» صوفی فرقه سینه داخیل اولوب بَرک آیاقلی، محکم عقیده‌لی پیرینه مسلکینه صادق، واله، شیدا و سرگشته اولموش و شیدالر کیمی یاشامیشدیر، بونا گوره‌ده ائل ایچینده اونا «مجنون» و «مجنون‌شاه» دئمیشلر.

نباتینین دوغوم و اؤلوم ایللری دقیق معین‌لشدیریل‌میشدیر. تحقیقات‌چیلار اونون ۱۹ اینجی عصرین ایلک ایللرینده دوغولدوغونو قئید ائدیرلر. معلوم حقیقت بودورکی، نباتی جنوبی آذربایجان و قاراداغین «اوش‌تیبین» کندینده آنادان اولموش، بیر مدت اهر شهرینده، سونرا موغاندا یاشامیش دیر، قوجا یاشلاریندا دوغما یوردو اوش‌تیبینه گاییتمیش و اورادا وفات ائتمیشدیر.

سرگذشت

می‌خروشد دریا

می‌خروشد دریا

هیچکس نیست به ساحل دریا

لکه‌ای نیست به دریا تاریک

که شود قایق

اگر آید نزدیک

     
مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او،

پیکرش را ز رهی نا روشن

برده در تلخی ادراک فرو

هیچکس نیست که آید از راه

و به آب افکندش

و دیر وقت که هر کوهه آب

حرف با گوش نهان می‌زندش،

موجی آشفته فرا می‌رسد از راه که گوید با ما

قصه یک شب طوفانی را

      

رفته بود آن شب ماهی گیر

تا بگیرد از آب

آنچه پیوندی داشت

با خیالی در خواب

     

صبح آن شب، که به دریا موجی

تن نمی‌کوفت به موجی دیگر،

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب که داشت

بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر

پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش

به همان جای که هست

در همین لحظه غمناک بجا

و به نزدیکی او

می‌خروشد دریا

و ز ره دور فرا می‌رسد آن موج که می گوید باز

از شب طوفانی

داستانی نه دراز

شاعر: سهراب سپهری

با مرغ پنهان

حرف‌ها دارم

با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می‌گشایی!

   

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می‌زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می‌ربایی؟

در کجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه‌های تر

یا درون شاخه‌های شوق؟

می‌پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می‌شویی کنار چشمه ادارک بال و پر؟

هر کجا هستی، بگو با من

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی‌کوبد به بام ابر

مار برق از لانه‌اش بیرون نمی‌آید

و نمی‌غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا

روز خاموش است، آرام است

از چه دیگر می کنی پروا؟

شاعر: سهراب سپهری

زندگی‌نامه‌ی سهراب سپهری

سهراب سپهری شاعر و نقاش کاشانی بود که در ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان متولد شد. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.

زندگی‌نامه:

دوره‌ی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان(۱۳۱۹) و متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد۱۳۲۲) گذراند و پس از فارغ التحصیل شدن در دوره‌ی دوساله‌ی دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام اداره‌ی فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره‌ی دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از هشت ماه استعفا داد.

سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعه‌ی شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجه‌ی اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعه‌ی اشعار خود را با عنوان «زندگی خواب‌ها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در اداره‌ی کل هنرهای زیبا(فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمه‌ی اشعار ژاپنی از وی در مجله‌ی «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسه‌ی هنرهای زیبای پاریس در رشته‌ی لیتوگرافی نام‌نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت.

سهراب سپری مدتی در اداره‌ی کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکده‌ی هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیه‌ی مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد.

وفات:

سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

ادامه مطلب ...