ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قیمت یک اسودش صد احمر است
قطرهی آب وضوی قنبری
در بها برتر ز خون قیصری
فارغ از باب و ام و اعمام باش
همچو سلمان زادهی اسلام باش
نکتهئی ای همدم فرزانه بین
شهد را در خانههای لانه بین
قطرهئی از لالهی حمراستی
قطرهئی از نرگس شهلاستی
این نمیگوید که من از عبهرم
آن نمیگوید من از نیلوفرم
ملت ما شان ابراهیمی است
شهد ما ایمان ابراهیمی است
گر نسب را جزو ملت کردهئی
رخنه در کار اخوت کردهئی
در زمین ما نگیرد ریشهات
هست نا مسلم هنوز اندیشهات
ابن مسعود آن چراغ افروز عشق
جسم و جان او سراپا سوز عشق
سوخت از مرگ برادر سینهاش
آب گردید از گداز آئینهاش
گریههای خویش را پایان ندید
در غمش چون مادران شیون کشید
«ای دریغا آن سبق خوان نیاز
یار من اندر دبستان نیاز»
«آه آن سرو سهی بالای من
در ره عشق نبی همپای من»
«حیف او محروم دربار نبی
چشم من روشن ز دیدار نبی»
نیست از روم و عرب پیوند ما
نیست پابند نسب پیوند ما
دل به محبوب حجازی بستهایم
زین جهت با یکدگر پیوستهایم
رشتهی ما یک تولایش بس است
چشم ما را کیف صهبایش بس است
مستی او تا بخون ما دوید
کهنه را آتش زد و نو آفرید
عشق او سرمایهی جمعیت است
همچو خون اندر عروق ملت است
عشق در جان و نسب در پیکر است
رشتهی عشق از نسب محکمتر است
عشق ورزی از نسب باید گذشت
هم ز ایران و عرب باید گذشت
امت او مثل او نور حق است
هستی ما از وجودش مشتق است
«نور حق را کس نجوید زاد و بود
خلعت حق را چه حاجت تار و پود»
هر که پا در بند اقلیم و جد است
بی خبر از لم یلد لم یولد است
اقبال لاهوری، رموز بیخودی