ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نجواکنان و بیآرام، خوش با خدایش
مینالد و گفت و گوی تو دارد
-تو، آنچه در خواب بینند،
پوشیده در پردههای خیال آفرینند
تو، آنچه در قصه خوانند
تو، آنچه بیاختیارند پیشش
و آنچه خواهند نامش ندانند-
امشب دلم آرزوی تو دارد
دل آرزوی تو وانگاه
این بسترِ تهمت آغشتهی چشم در راه
بوی تو، بوی تو، بوی تو دارد
-بوی تو در لحظههای نه پروا، نه آزرمی از هیچ
تن زنده، دل زنده، جان جمله خواهش
هولی نه، شرمی نه از هیچ
آن بو که گوید تو هستی
در اوج شور هوس، اوج مستی
جبرانِ خشمی که از خلوت دوش دارم
خواهی دلم جویی، اما همه تن پرستی
و آن بو که چون عشوههای تو گوید: عزیزا!
دریاب کاین دم نپاید
دریاب و دریاب، شاید
دیگر به چنگت نیاید
امشب شبی دان و عمری، میندیش
آن شکوه و خشم دوشین رها کن
مسپار دل را به تشویش-
ای غرقهی نور در این شبِ تلخِ دیجور
این بستر امشب -شگفتا، چه حالی ست!-
بوی تو، بوی تو دارد
بوی شبستانِ موی تو دارد
بوی شبانی که خوشبخت بودیم
در بستری تا سحر میغنودیم
بوی نترسیدن ما
از "او" من، همچو "او"ی تو دارد
-بوی گلاویزی و بیقراری
و لذت کامیابی
و شورِ با عشق، شب زندهداری-
امشب عجب بسترم باز بوی تو دارد!
تو راهِ روحی، کلید گشایش
وین زندگی را چه بیهوده! -تنها بهانه
تو صحبتِ عشق و آنگاه
خوابِ خوشِ آشیانه
در سازهایِ غم آلودِ این عمرِ بینور
پرشورتر پردهی عاشقانه
در مرگ بومِ بیابان
و در هراس شبِ دم به دم ظلمت افزا
هر گوشه صد هیکل هیبتآور هویدا
آنگه که دیری ست دیگر
از راه و بیراه، چون امن و تشویش
یک رشته گم گشته، صد رشته پیدا
و مردِ آشفتهی رفته هر سوی
صد بار گشتهست نومید و غمگین
از عشوه و غمزِ صد کورسوی دروغین-
ای ناگهان در پسِ تپهی وحشت و یأس
آن شعلهی راستگوی نشانی!
ای واحهی زندگی، خیمهی مهربانی!
بعد از چه بسیار دشواریِ تلخ و جانکاه
شیرین و بیمنت آسایش رایگانی!
تو نوشِ آسایشی، نازِ لذت
تو رازِ آن، آنِ جان و جمالی
ای خوب، ای خوبی، ای خواب
تو ژرفی و صفوت برکههای زلالی
یک لحظهی ساده و بیملالی
ای آبی روشن، ای آب...
شاعر: مهدی اخوانثالث