ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای تیر بلا شیشهی جان را تو شکستی
وی پیک اجل قلب جهان را تو شکستی
چشمم به رهت بود، رسیدی به سراغم
آیینهی آیین زمان را تو شکستی
داغ علی اکبر به دمت گشته نشانه
خون گریه نما، چون که نشان را تو شکستی
از بوسهگه فاطمه تقبیل نمودی
گنجینهی اسرار نهان را تو شکستی
قلبی که بود قلب همه عالم امکان
کاشانه به خود کردی و آن را تو شکستی
آن لحظه که اندر دل من جای گرفتی
یکباره دل عالمیان را تو شکستی
از نای دلم نغمهی یا فاطمه خیزد
آخر به گلو بغض فغان را تو شکستی
تیری چو تو بر سجدهگه سر سپهم خورد
پیشانی آن یار جوان را تو شکستی
بر اصغر من نیز از این تیر زد اعدا
ز آن قلب رباب نگران را تو شکستی
ز آن حنجر و ز آن سجدهگه و زین دل پر سوز
فریاد، که پیمانهی جان را تو شکستی
کلامی زنجانی
سلام عزیز شعرتو خوندم خوب بود بقیشم میخونم براتون میفرستم