اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

آتش

کاروان رفته بود و دیده من

همچنان خیره مانده بود به راه

خنده می‌زد به درد و رنجم، اشک

شعله می‌زد به تار و پودم، آه

رفته بودی و رفته بود از دست

عشق و امید زندگانی من

رفته بودی و مانده بود به جا،

شمع افسرده جوانی من !

شعله‌ی سینه سوز تنهایی

باز چنگال جان‌خراش گشود

دل من در لهیب این آتش

تا رمق داشت دست و پا زده بود !

چه وداعی، چه درد جانکاهی !

چه سفر کردن غم انگیزی

نه نگاهی چنان که دل می‌خواست

نه کلام محبت آمیزی !

گر در آنجا نمی‌شدم مدهوش

دامنت را رها نمی‌کردم.

وه چه خوش بود، کاندر آن حالت

تا ابد چشم وا نمی‌کردم

چون به هوش آمدم نبود کسی

هستی‌ام سوخت اندر آن تب و تاب

هر طرف جلوه کرد در نظرم

برگ ریزان باغ عشق و شباب

وای بر من، نداد گریه مجال

که زنم بوسه‌ای به رخسارت

چه بگویم، فشار غم نگذاشت

که بگویم: خدا نگهدارت!

کاروان رفته بود و پیکر من

در سکوتی سیاه می‌لرزید

روح من تازیانه‌ها می‌خورد

به گناهی که: عشق می‌ورزید 

او سفر کرد و کس نمی‌داند

من درین خاکدان چرا ماندم

آتشی بعد کاروان ماند

من همان آتشم که جا ماندم

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد