اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

اندکی بنشین

می‌رود اکبر که از جان بگذرد

وز سرش در راه ایمان بگذرد

می‌رود کز جان شیرینش کنون

در ره احیای قرآن بگذرد

سوز خواهد تا کسی از جان خود

اندر این صحرای سوزان بگذرد

رهسپار کوی عشق و عاشقی

باید از وادی عرفان بگذرد

عاشق آن باشد که از بهر وصال

از سر و سامان و از جان بگذرد

عاشق آن باشد که اندر بحر عشق

زورق جانش ز طوفان بگذرد

گفت لیلا: ای صفای عمر من!

عمر من مگذار نالان بگذرد

صبر دست آموز بابای تو است

می‌تواند از تو آسان بگذرد

من ولی نتوانم آخر مادرم

جان که نتواند ز جانان بگذرد

«میروی و گریه می‌آید مرا

اندکی بنشین که باران بگذرد»

سوی «بابک» یک نظر کافیست کو

ذره وش از مهر رخشان بگذرد

شاعر: افشین بابک

آیینه شکسته

تا در کنار پیکر اکبر، حسین نشست

آیینه‌ی شکسته‌ی خود را نگاه کرد

خورشید، خاک بر سر خود ریخت ای عجب

تا یک نظر به صورت گلگون ماه کرد

گفت: اکبرم تو اشبه جدم پیمبری

با دادنت خدا شب غم را پگاه کرد

اما فغان ز دست ستم‌های روزگار

باد بلا وزید و گلم را تباه کرد

این خنجری که خورده به پیشانی‌ات علی

چون طرّه‌ی تو روز مرا هم سیاه کرد

مردن مراست ای پسر نوجوان من

گویا که تیر پیک اجل اشتباه کرد

این میوه‌ی دلم، پسرم، جور دشمنان

از من ترا گرفت و مرا بی پناه کرد

«بابک» بیا و همچو گدایی به ره نشین

باشد که سوی تو نگهی پادشاه کرد

شاعر: افشین بابک

هدیه روز غدیر استاد شهریار

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی

بابی انت و امـّی

گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی

بابی انت و امّـی

تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مباهات

علی ای قبله حاجات

گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی

بابی انت و امّـی

گوئی آن فاجعه دشت بلا هیچ نبوده است

در این غم نگشوده است

سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی

بابی انـت و امّـی

حق اگر جلوه با وجه اَتم کرده در انسان

کان نه سهل است و نه آسان

به خود حق کـه تو آن جلوه با وجه اتمـّی

بابی انت و امّـی

منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل

کر و کور است و عزازیل

با کر و کور چه عید و چه غدیری و چه خمّی

بابی انت و امـّی

در تولا هم اگر سهو ولایت، چه سفاهت؟

اف بر این شم فقاهت

بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی

بابی انت و امـّی

تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا

از ثری تا بـه ثریا

شر و شور است و دگر هیچ، نه کیفی و نه کمّی

بابی انت و امّـی

آدمی، جامع جمعیت و موجود اتم است

گر به معنای اعم است

تو بهین مظهر انسان، بـه معنای اعمی

بابی انت و امـّی

چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم

پس به ذریّه آدم

جز شما مهد نبوت نبود چیز مهمّی

بابی انت و امّـی

عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم

منکرت مستحق ذم

وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی نه بذمّی

بابی انت و امّـی

بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان

شده بازیچه‌ی شیطان

این چه بوزینه که سرها همه را بسته به دمّی

بابی انت و امّـی

لشکر کفر اگر موج زند بر همه دنیا

همه طوفان همه دریا

چه کند با تو که چون صخره صمّا و اصمّی

بابی انت و امّـی

یا علی! خواهمت آن شعشعه‌ی تیغ زر افشان

هم بدو کفر سر افشان

بایدم این لمعان دیده، ندانم به چه لمّی

بابی انت و امّـی

شاعر: مرحوم استاد شهریار

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی

بابی انت و امـّی

گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی

بابی انت و امّـی

تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مباهات

علی ای قبله حاجات

گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی

بابی انت و امّـی

گوئی آن فاجعه دشت بلا هیچ نبوده است

در این غم نگشوده است

سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی

بابی انـت و امّـی

حق اگر جلوه با وجه اَتم کرده در انسان

کان نه سهل است و نه آسان

به خود حق کـه تو آن جلوه با وجه اتمـّی

بابی انت و امّـی

منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل

کر و کور است و عزازیل

با کر و کور چه عید و چه غدیری و چه خمّی

بابی انت و امـّی

در تولا هم اگر سهو ولایت، چه سفاهت؟

اف بر این شم فقاهت

بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی

بابی انت و امـّی

تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا

از ثری تا بـه ثریا

شر و شور است و دگر هیچ، نه کیفی و نه کمّی

بابی انت و امّـی

آدمی، جامع جمعیت و موجود اتم است

گر به معنای اعم است

تو بهین مظهر انسان، بـه معنای اعمی

بابی انت و امـّی

چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم

پس به ذریّه آدم

جز شما مهد نبوت نبود چیز مهمّی

بابی انت و امّـی

عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم

منکرت مستحق ذم

وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی نه بذمّی

بابی انت و امّـی

بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان

شده بازیچه‌ی شیطان

این چه بوزینه که سرها همه را بسته به دمّی

بابی انت و امّـی

لشکر کفر اگر موج زند بر همه دنیا

همه طوفان همه دریا

چه کند با تو که چون صخره صمّا و اصمّی

بابی انت و امّـی

یا علی! خواهمت آن شعشعه‌ی تیغ زر افشان

هم بدو کفر سر افشان

بایدم این لمعان دیده، ندانم به چه لمّی

بابی انت و امّـی

شاعر: مرحوم استاد شهریار

در اوصاف امام حسین(ع)

یا حسین! وجودوندن ماسوی شرفلندی

عرشه گیتدی قنداقون نه سما شرفلندی

***

جبرئیل که قنداقون قالخزوب گوگه ساری

نار قهره یانمیشدی فطرسون قنادلاری

چون سنی شفیع ایتدی رحمه گئتدی قهّاری

شامل اولدی حقّینده لطف حضرت باری

گییدی خلعت رحمت مبتلا شرفلندی

سرّ کنتُ کنزاً سن، مظهر العجایب سن

کیم سنه دییر مغلوب، سن اوزون که غالب سن

ختم الانبیا اوغلی، خاتم المصائب سن

اهل فهمه ظاهرسن، اهل جهله غایب سن

هر اورکده گورسنسون سن اورا شرفلندی

بیر ندائیلن اهل عالمی ملول ایتدون

اِنّی وجهیَ لله سرّینی قبول ایتدون

نفس مطمئن حکمین حقّدن وصول ایتدون

سگّزینده ذیحجّون کعبه‌دن عدول ایتدون

دهم محرّمده کربلا شرفلندی

تربتونده معبودون قویدی اوزگه خاصیّت

گلدی سندن اظهاره اوندا خارق‌العادت

اخذ ایدوب او تربتدن چوخ مریضلر صحّت

حائرنده هر کیمسه حقدن ایستسه حاجت

قرب ربّ‌العزتده اول دعا شرفلندی

بو مقاموه سوز یوخ، ناظر قیامت سن

نسل آدمه الحق مایه‌ی شرافت سن

دینون اوستونه آچدون پرچم حمایت سن

چوخ آغیر تکالیفه ایلدون کفالت سن

ابتداده خلق اولدون انتها شرفلندی

ای محمّدون روحی وی علینون آرامی

خنجر آلتدا جان ویردون روحه گتدون اسلامی

گزدون آهنین نی ده شهر کوفه و شامی

اگلنوب اوجا یرده نشر قیلدون احکامی

دین عالم آرای مصطفی شرفلندی

سن ستون قائم سن عرش حیّ و رحمانه

آیه آیه زینت سن محکمات قرآنه

رونق و صفا ویردون خاندان ایمانه

وقت که قدم قویدون خاکدان ویرانه

هم فنا شرفلندی هم بقا شرفلندی

هر یره داموب قانون سجده‌گاه اولوب خلقه

تربتون مصلّی‌ده تکیه‌گاه الوب خلقه

آفرین همین قانه خیرخواه اولوب خلقه

گوی طاعت عشقون قبله‌گاه اولوب خلقه

یرده گوگده عشّاقون جابجا شرفلندی

ذوالجناحدن اهل کین سنی یخان وقته

عرش اعظمون اوسته قاتلون چیخان وقته

حسرتیله تلّ اوستن زینبون باخان وقته

گل بوغازوون قانی تپراقا آخان وقته

خاک کربلا مثل کیمیا شرفلندی

عالم الستی‌ده محتوی دو پیمانون

اوچ گئجه گونوز قالسون چولده نعش عریانون

اولمادی ویرن غسلون، غسلون اولدی اوز قانون

جسموه کفن اولدی قوملاری بیابانون

بوریاده دفن اولدون بوریا شرفلندی

نیزه‌دن دامان قانون قیمتین خدا ویردی

یدّی باب جنّات عدنی خون بها ویردی

ساکنین جنّاته رتبه‌ی عُلی ویردی

بیربیرینه حوری‌لر دست مرحبا ویردی

کایناته فخر ایتدی خون بها شرفلندی

ای خلاصه‌ی ایجاد وی چکیده‌ی خلقت

یحیوی یازار وصفون با تفاخر خدمت

ایلیوب قاپوندان چوخ استفاده‌ی عزّت

ووردی فکرینه آدون سکّه‌ی شرافیّت

رایج اولدی اشعاری خلق آرا شرفلندی

شاعر: استاد یحیوی، تاج‌الشعرا

زهی عزّت

اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم

و گر از در برانی، خاک پای لشکرت گردم

به دامانت غبارآسا نشستم، برنمی‌خیزم

و گر بفشانی‌ام، چون گَرد بر گِرد سرت گردم

علی، شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد

تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم

دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می‌سوزد

بده پروانه تا پروانه‌وش خاکسترت گردم

به دربارت اگر بارم دهی باری، زهی عزّت

و لیکن با چه رویی رو‌به‌رو با خواهرت گردم

ببین از کرده‌ی خود سر به پیشم سر بلندم کن

مرا رخصت بده تا پیشمرگ اکبرت گردم

به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب زان رو

که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم

اگر باشد به دستم اختیار از بعد سر دادن

سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم

شاعر: علی انسانی

شکفتن در بهار زخم

چه رود است این که از آن سوی سدهای زمان جاری‌ست

خروشان، موج در موج از کران تا بیکران جاری‌ست

که می‌داند چه خواهد رست از باران خون‌آلود

که گویی از گلوی پاره‌ی هفت آسمان جاری‌ست

هنوز آن گردباد گرم، «هوهوی» جنون ورزان

ز دشت خون‌فشان تا کوچه‌های بی‌نشان جاری‌ست

سحرگاهان به صحن باغ‌های همجوار عشق

به هم پیوسته عطر خون گل‌های جوان جاری‌ست

از آن کیست این مرکب که خون غیرتش در چشم

به پیوند نگاهی حرف‌آموز زبان جاری‌ست

زبانم لال، گویی بر گلویی بوسه زد خنجر

که عطر بوسه‌ی پیغمبر از رگ‌های آن جاری‌ست

هجوم باد پاییز و شکفتن در بهار زخم

گل این باغ را بوی بهاران در خزان جاری‌ست

شهیدا بانگ «هل من ناصرت» موجی است آتشناک

که چون خون در عروق آفرینش بی‌امان جاری‌ست

شاعر: ساعد باقری

در تعریف ماتم حضرت سیدالشهدا(ع)

خوف ایله او گوندن دورا تابوت قاپوندا

ماشین بِلاچرخ بِلاصوت قاپوندا

عریان ایده‌لر نعشوی پوزقون بدنیله

تابوته سوار ایلیه‌لر آغ کفنیله

گئتدون ائله‌که قبره پر و بال شکسته

قویدون سارالان رنگی قرا تپراقون اوسته

گور تحفه وارون قورخما ملائک قوناقوندور

اوّل گجه اول قبر سنون طوی اطاقوندور

بدتردی بو دنیا بیزه زندان بلادن

بیر پنجره‌دور قبر بو دنیای فنادن

وقتی که آچیلدی گوروکور صحنه‌ی گلزار

دوشدی ائله که پرده گوررسن که نلر وار

قرآنیده تعریف اولونان روضه‌ی جنّت

بیر باغیدی والله ئوزی وئرمیش اونا زینت

گوردی علمادن بیری رؤیاده حبیبی

گلزار جنان جنت الاعلاده حبیبی

عرض ایلدی قربان سنه ای پیر توانا

الله سنی خوشبخت ائلیوب هر ایکی دنیا

سن عمری جوانلوقدا نه عزّتله کئچیرتدون

وقتی که قوجالدون نه بیوک رتبیه یتدون

عالم سنه حسرت چکر ای پیر خجسته

جان وئردون حسین ابن علینون دیزی اوسته

روحیم سنه قربان اولا قربان حسیـن‌سن

قبرون نه گوزل یرده‌دی دربان حسین‌سن

بو تختیده تاجون بو جنان بو زر و زیور

قلبونده واروندور گنه بیر حسرت دیگر

بیر عمده غمیم وار دئدی پایانه یتیشمز

بو جنّت الاعلانیده وئرسم اله دوشمز

آیا ندی ایکاش دئدی رجعت ائدیدوم

جنّاتی قویوب عالم دنیایه گئدیدوم

هر یرده که ماتم قورولور نام حسینه

ساخلالا عزا شیعه‌لر اول سرور دینه

حاضر اولام اول بزمه ائدم گوز یاشی جاری

دنیاده اولام منده حسین تعزیه‌داری

دنیانون اگرچه غمی چوخ محنتی چوخدور

افسوس که جنّتده حسین ماتمی یوخدور

طوبا ندی حورا ندی یا سایه‌ی اشجار

کوثر ندی یا جنّت و من تحت الانهار

جنّات او یردور قورولور مجلس ماتم

حاضردی بو مجلسده یقین حضرت خاتم

یثربده بیری اوغلونا طوی مجلسی قوردی

گلدی او طویا سید سجادی چاغوردی

حضرت دئدی عذر ایستیورم دوت منی معذور

من یاسلیام اولماز طویا گلمک منه مقدور

بیر آه چکوب قالخدی شراره اوره‌گیندن

طوی صاحبی یالواردی یاپیشدی اتگیندن

عرض ایلدی ای زاده‌ی پیغمبر خاتم

سن گلمیه‌سن طوی اولاجاق بیزلره ماتم

حضرت دئدی گلم ولی چوخ اولما مکدّر

دعوت ائله اوّل طویا گلسون علی اکبر

طوی صاحبی مایوس دایاندی قباقندا

اکبر دئدی جنّتده یاتوب طوی اطاقیندا

حضرت دئدی سهو ایلمه البته گللر

حتی عموم عباس گلر هم علی اکبر

دعوت ائله بیر مرثیه‌خوان اول طویا گلسون

تا اینکه همین طویدا حسین آدی دیلسون

هر یرده حسین ماتمی وار وار علی اکبر

حتی گلر اول بزمه بابام ساقی کوثر

ترک ائتدی بهشتی ائله‌که حضرت آدم

قان آغلادی قرخ ایل الی قوینوندا دمادم

قرخ ایل دولانوب آغلادی تا جانه یتیشدی

بیر قورخولی محنتلی بیابانه یتیشدی

باخدی او بیابانه اولوب قلبی شکسته

گوردی ائله بیل غم توکولور قوملارون اوسته

حیرتله دئدی وای بو نه عالمدی خدایا

آیا بو نه محنت بو نجه غمدی خدایا

تپراقی هواسی بو چولون غمدی سراسر

گویا بو بیابانیده ماتمدی سراسر

قصد ائتدی قاچا غم بورودی قلبی سخلدی

توقّوشدی ایاق بارماقی بیر داشه یخلدی

باش پارچالانوب اوز گوزی قانیله بَلندی

قویدی یوزونی تپراقون اوسته سَرَلندی

قانلی یوزی تپراقیده با حالت دلگیر

مندن دئدی ربی گنه باش وئردی نه تقصیر

جبریل امین نازل اولوب قیلدی سلامی

قالخزدی باشین آدمه وئردی بو پیامی

دوز کئچمه بو چولدن که بو چول دشت بلادور

آرامگه پادشه کرب و بلادور

بیر یردی بو یر خون خدایه باتاجاقدور

بو غملی بیاباندا حسینیم یاتاجاقدور

توک گوزلرینین یاشینی چک ناله‌ی جانکاه

تا آغلا حسینه سنه رحم ایلسون الله

ذکر اولدی حسین آدی یوزون قویدی زمینه

عرض ایلدی الله منی عفو ایله حسینه

آخدی نچه قطره گوزونون یاشی توکولدی

رحمت قلمی لوح گنهکاره چکیلدی

شعر از: دیوان تجلی مرحوم منعم اردبیلی

آرزوی قبر شش گوشه

گوگلوم گنه‌ده غفلتی القانیله دولدی

عباس مزاری گوزومه جلوه‌گر اولدی

اولدی نظریمده ایکی گلدسته مجسم

گوردوم ورولوب گنبده بیر قرمزی پرچم

گوردوم نجه که قرمزینی بُهتیده قالدیم!

پرچم نیه بس قرمزیدور من خبر آلدیم؟

آخر بو جواندور دئدی سرداری حسینون

فرمانده لشگردی علمداری حسینون

ناحق توکولن تپراقا یتمیش ایکی قاندور

سرکرده‌سی یتمیش ایکی جانون بو جواندور

اول وقتی‌که بو ئولدی حسینون ایشی دوندی

عطشان بالالار آغلادی سعداوغلی سوئوندی

ناحق یره ئولدوردوله بو تشنه جوانی

پرچم اودی که قرمزیدور یرده‌دی قانی

بو قان قالاجاق محشره ای قان آلان الله

آلدی نجه آلدی امان الله امان الله

شمرون گوز آخوب روحی بدندن اوزولنده

آلدی او قانی اوستونه داشلار دوزولنده

هر کیمسه اوزاقدور دئسه که روز قیامت

سهو ایلوری قالدی نچه گون یا نچه ساعت

قرآن دیَن رُعبیلی دیوان عدالت

جان چخدی بدندن نجه که قوپدی قیامت

سعداوغلی دئدی یوخدی ئولوم یوخدی قیامت

امر ائتدی ورون آتلاروزا نعل بو ساعت

گوزلر قزاروب قولّاری چمراق آتا میندی

من نعش حسینی قاتارام تپراقا ایندی

ابله کیشی فکر ائتمدی بیهوده دانشدی

قاندی گوره‌سن یا یوزی تپراقه قاریشدی

فکر ایلمدی نوریله ظلمات باریشماز

کیم حقه طرف دوز گئده تپراقه قاریشماز

قالخز اوت ایچیندن باشوی ای ایوی ویران

باخ گور نجه دربار حسین اولدی چراغان

باخ گور نه چراغانیدی درباری حسینون

مبهوت ائلیوب عالمی گلزاری حسینون

داش قاشدی تماماً در و دیواری حسینون

الان دولانور باشینه زواری حسینون

افسوس ‌بو ایل ‌بیزلره ‌بخت ‌ائتمدی یاری

آغوشه آلاق بیزده او شش‌گوشه مزاری

ای شیعه‌لرون قانه باتان تشنه امامی

زوارلرون واردی سنه عرض سلامی

شش گوشه‌لی قبرونده چراغانوه قربان

گلدسته‌لره طاقوه ایوانوه قربان

حق اوسته او ناحق توکولن قانوه قربان

قان صاحبینه جانوه جانانوه قربان

یتمیش‌ایکی‌ لشگر الی ‌قانلی یوزی قانلی

نهر اوسته او غیرتلی نگهبانوه قربان

اول تازه جوان که طوی اطاقینده یاتوبدور

آغ سقّل حبیبه قوجا دربانوه قربان

نورسته جوان که یوزی قانلی ایاقوندا

سینونده یاتان خرداجا قربانوه قربان

شعر از: دیوان تجلی مرحوم منعم اردبیلی

محرم دیر، خانیم زینب عزاسی

برای دانلود فایل صوتی شعر با قرائت استاد شهریار بر روی اینجـــــا کلیک کنید

محرم دیر، خانیم زینب عزاسی

بیزی سسلر حسینین کربلاسی

یولی باغلی قالیب دشمن الینده

داها زوارینین یوق سس صداسی

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

چاغیر شاه نجف گلسین هرایه

جهادیله آچاق یول کربلایه

علی‌نین ذوالفقاری داده چاتسین

حسین قربانلاری گلسین منایه

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

جهاد میدانی دیر، ملت دایانسین

مسلمان خواب غفلتدن اویانسین

اوجالسین نعره‌ی الله اکبر

گرک کافر جهنم ایچره یانسین

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

گلیب غیرت گونی، همت زمانی

اوجالداق باشدا آذربایجانی

گئده‌ک صدام کافرله جهاده

ییخاق بو بی‌مروت ائو ییخانی

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

حسین زواری‌نین قورتاردی صبری

قیراق بو قوردلاری، کافتاری، ببری

آچاق یول کربلایه، کاظمینه

چکک آغوشه او شش گوشه قبری

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

گرک دین اولماسا، دونیانی آتماق

شرف، عزتلی بیر دونیا یاراتماق

سعادت دیر حسین قربانلاری تک

شهادتله لقاء اللهه چاتماق

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

مسلمان صف چکیب دعوایه گلسین

چاغیر عباسی تاسوعایه گلسین

قیزی زینب أوزی صاحب عزادیر

چاغیر زهرانی عاشورایه گلسین

«بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر»

«حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر»

آنا! اوغلون شهید اولدی مبارک

شهادتله سعید اولدی، مبارک

امید جنتین تاپدین، دا سندن

جهنم ناامید اولدی، مبارک

«بئله طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم»

«طویی یاسه دؤنن شهزاده قاسم»

آنا! اوغلون علی اکبر فداسی

طویی قاسم کیمی اولموش عزاسی

دوروب جنت قاپوسیندا گوزتلیر

که گلسینلر آناسی‌له، آتاسی

«بئله طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم»

«طویی یاسه دؤنن شهزاده قاسم»

شاعر: استاد شهریار

از پرده برون آمد

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

هم پرده‌ی مـا بدرید، هم توبه‌ی ما بشکست

بنمود رخ زیــبــا، گشتیـم همـه شــیدا

چون هیــچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست

جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیـم همـه حیران

وز جام می لعلش گشتیم همـه سر مست

از دست بشد چون دل در طره‌ی او زد چنگ

غرقه زند از حیرت در هر چه بیابد دست

چون سلسله‌ی زلفش بند دل حیران شد

آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم

گفتا که: لب او خوش، اینک سرما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست

با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست

از غمزه‌ی روی او گه مستم و گه هشیار

وز طره‌ی لعل او گه نیستم و گه هست

می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی

ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست

شاعر: عراقی

توبه

عراقـی بار دیـگـر توبه بشکست

ز جام عشق شد شیدا و سرمست

پریشان ســر زلــف بــتـان شـد

خراب چـشم خوبان است پیوست

چه خـوش باشد خرابی در خرابات!

گرفته زلـف یـار و رفـته از دست

ز سودای پری رویان عجب نیست

اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست

به گرد زلف مهرویان همی گشت

چو ماهی ناگهان افتد در شست

به پیران سر، دل و دین داد بر باد

ز خود فارغ شد و از جمله وارست

سحرگه از سر سجاده برخاست

به بوی جرعه‌ای زنـار بربست

ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد

که دل را در سر زلف بتان بست

بیفشاند آستین بر هـر دو عالم

قلندر وار در میخانه بنشست

لب ساقی صلای بوسه در داد

عراقی توبه‌ی سی ساله بشکست

شاعر: عراقی

فروغ آفتاب

ای ز فـــروغ رخـــت تــافــتــه صــد آفــتــاب

تافــتــه‌ام از غــمــت، روی ز مـن بـر مـتـاب

زنــده بــه بــوی تــوام، بــوی ز مـن وامـگـیـر

تشــنــه‌ی روی تــوام، بـاز مــدار از مــن آب

از رخ ســـیـــراب خــود بر جگرم آب زن

کز تپـش تشنگی شد جگر من سـراب

تافتـــه انـــدر دلــم پــرتــو مــهــر رخــت

می‌کــنـم از آب چـشـم خـانـه‌ی دل را خـراب

روزم ار آید بـه شـب بـی رخ تـو چـه عجـب؟

روز چگــونــه بــود چــون نــبــود آفــتــاب؟

چون به سـر کـوی تو نیست تـنـم را مقام

چون به بر لطـف تـو نیسـت دلـم را مـآب

فخر عراقـی به توست، عار چه داری ازو؟

نیک و بد و هر چه هست، هست بتوش انتساب

شاعر: عراقی

سلام زیارت شهدا و اسرای کربلا


تشنه سو کنارینده، لبلره سلام اولسون

قانه غرق اولان باشسیز، پیکره سلام اولسون

 

تربت مقدّس که، کیمیادن آرتوقدور

قبّه‌ی منوّر که، نه سمادن آرتوقدور

بقعه‌ی مطهّر که، هر بنادن آرتوقدور

کیم دیه بیلو‌ر کعبه، کربلادن آرتوقدور

اوندا دفن اولان شاه بی‌سره سلام اولسون

روحی روح الارواحه، جسمی روح ذیروحه

سینه که خدنگیله، خنجریله مشروحه

صورت خون‌آلوده، سجده‌گاه مجروحه

هم یَدان مقطوعه، هم قفای مذبوحه

لخته لخته قان دولموش، گوزلره سلام اولسون

کاکل سَمن سایه، قامت دلارایه

شب چراغ مظلومان، نور چشم زهرایه

گوهر شب افروز و اهل بیت طاهایه

طاقت دل زینب، نوجوان لیلایه

قطعه قطعه دوغرانمیش، اکبره سلام اولسون

گُلعذار زیبایه، سرو قّد رعنایه

ابروان قوسینه دیده‌های شهلایه

قانیلن اولان الوان، زلف عنبر آسایه

آتلارین ایاقینده پاره پاره اعضایه

قان حنا خضاب ائتمیش، اللره سلام اولسون

طفل بی‌زبانی که، گُل کیمی سولوب یاندی

اوچ گئجه گونوز عطشان، دل دوداقی اودلاندی

ظهر یوم عاشورا، سو یانیندا اوخلاندی

شهپر آچدی پیکاندان، قوش کیمی قانادلاندی

شاهباز خونین پر، اصغره سلام اولسون

بیر جوان که منصبده، کربلا علمداری

خون سرخیله رنگین، بید‌ق نگونساری

قویدی قان سووا قیمت، مشگی اولدی گُلناری

سو یولیندا سعی ایتدی، تا کسیلدی قولّاری

صاحب دو بازوی احمره سلام اولسون

شدّ‌ت سوسوزلقدان، اودلانان دوداقلاره

آت دوشونده قاچماقدان، زخم‌دار ایاقلاره

شام‌ده قرانلوقدا، آج یاتان اوشاقلاره

بیر ده ام‌کلثومه، زینب دل افکاره

دختران خاتون محشره سلام اولسون

خواهر علی‌اکبر قالدی بیت‌الاحزان‌دا

یوخ چراغی یوخ فرشی، بیر خرابه زندان‌دا

تُپراق اوسته جان ویردی، اولدو کافرستان‌دا

کَفنی بیر قرا معجر، دفنی کُنج ویران‌دا

اول سکینه‌ی محنت پروره سلام اولسون

سیّدالعبادی که بسته‌ی طناب اولدی

شهرلرده حقّینده، ظلم بی‌حساب اولدی

پیشوای اسلامه خارجی خطاب اولدی

آتش شماتتده، خاطری کباب اولدی

اول مریض دل خسته، سروره سلام اولسون

کوفه‌ده عقیل اوغلی مسلم وفاداره

مالک اوغلی ابراهیم، جان نثار مختاره

ابن‌عوسَجه مسلم، هم حبیب سرداره

شاهراه ایماندا، جان ویر‌ن جوانلاره

طفل و پیر و برنایه، یکسره سلام اولسون

یحیوی الون یئتسه، گنبد طلاپوشه

بحر لطف مولانی، آهیلن گتور جوشه

اخذ قیل او درگه‌دن، هر ایکی ایوه توشه

احتراماً عرض ایله، پیش قبر شش‌گوشه

محضر همایون انوره سلام اولسون

شاعر: مرحوم استاد یحیوی اردبیلی(تاج‌الشعرا)

عادتم این است

خود رنجم و خود صلح کنم عادتم این است

یک روز تحمّل نکنم طاقتم این است

بر خنجر الماس نهادم ز تو پهلو

آسوده دلا بین که ز تو راحتم این است

جایی که بود خاک به صد عزّت سرمه

بی‌قدرتر از خاک رهم، عزّتم این است

با خاکِ من آمیخته خونابه‌ی حسرت

زین آب سرشتند مرا، طینتم این است

میلم همه جایی‌ست که خواری همه آن‌جاست

با خصلت ذاتی چه کنم، فطرتم این است

وحشی نرود از در جانان به صد آزار

در اصل چنین آمده‌ام، خصلتم این است

شعر: وحشی بافقی

پامال غم

آنکس که مرا از نظر انداخته این است

این است که پامال غمم ساخته، این است

شوخی که برون آمده شب، مست و سرانداز

تیغم زده و کشته و نشناخته، این است

ترکی که از او خانه‌ی من رفته به تاراج

این است که از خانه برون تاخته، این است

ماهی که بود پادشهِ خیل نکویان

این است که از ناز قد افراخته، این است

وحشی که به شطرنجِ غم و نردِ محبّت

یکباره متاع دل و دین باخته، این است

شعر: وحشی بافقی